هنوز واسش اسم انتخاب نکردم!!!

 

امروز آخر

توانستم یک جفت جورابم را دور بیندازم

چه لحظه باشکوهی

همیشه آرزو داشتم

که لباسی را دور بیندازم

تا لباسی نو بخرم!

سوراخ جورابم

به اندازه سوراخ لایه اوزن شده بود!

دیگر امکان دوختنش نبود!

 

وقتی از صمیم قلب

بر سرش داد کشیدم

دلش سوراخ شد

احساس کردم

که دلش سوراخ شده

شاید نشود دوختش!

به یاد

هزاران فریادی افتادم

که در زندگی بر سرم کشیده شده

پس دلم هزار سوراخ دارد!

به اندازه همه مردم دنیا سوراخ دارد!

حتماً نمی‌شود دوختشان!

می‌گویند

اگر قلب از زدن بایستد

می‌شود قلبی دیگر گرفت

و پیوند زد 

اما

بعید می‌دانم

بتوانم قلبی نو بخرم!

داشتم فکر می‌کردم

اگر هر کسی قلبش

هزار سوراخ داشته باشد

هزار قلب جدید می‌خواهد

تا هزار سوراخ قلبش را بپوشاند

و این همه قلب بی‌سوراخ را

کجا می‌شود پیدا کرد؟!

 

فریادها تقصیری نداشتند

فریادها باید زده می‌شدند

هر فریاد

از سوراخی در قلب برمی‌آید!

و هزار سوراخ

هزار فریاد در پی خواهد داشت

اما هراس از فریاد

فرصت فریاد را گرفته . . .

 

فریادهای امروز

از سوراخ دل نیست

از سوراخ مغز است!

مغزهای سوراخ‌دار

امان از دل‌های هزارسوراخ

بریده‌اند

مغز سوراخ‌دار را

نه می‌شود دوخت

نه می‌شود پیوند زد

و نه می‌شود عوض کرد

تنها می‌توان

دور انداختش

مثل یک جفت جوراب سوراخ . . .

 

                               ساری - وفا

                              14 آبان 1388